اینکه شاهد باشی همسرت با سرعت و شتاب، همه سرازیریها را طی میکند و تو در حاشیهای، یعنی با وجود اینکه همسرش بودی و هستی و شاید نزدیکترین فرد زندگی، او درست مثل دیگران که از بیرون شاهد رشد او هستند باید از پشت صحنه تماشاگر صعودش باشی، در ظاهر سخت به نظر میرسد. اما این تنها یک بخش از ماجراست یعنی چیزی که شاید از بیرون قابل دیدن و تصور و قضاوت است. اما یک بخش دیگر ماجرا تصویری است که من و شهاب خودمان از زندگی مشترکمان داریم. خیلیها حتی با نگاهشان بارها از من پرسیدند که تو چطور نشستی تا شهاب روزبهروز محکمتر بایستد. اما حقیقت برای من چیز دیگری است. با اوج گرفتن شهاب من خودم را میبینم که رشد میکنم.
شهاب: «من آن زمان سیدشهابالدین حسینی بودم. فقط همین. خلاصه اینکه ما از صفر و درکنار هم شروع کردیم. البته پدرومادر هردوی ما سعی داشتند که دستمان را بگیرند. اما ما قرار گذاشته بودیم که روی پای خودمان بایستیم و خوشبختانه همینطور هم شد. هرچند، باید اعتراف کنم که در طول مسیر هرگز از کمکهای بیدریغ آنها بینصیب نماندیم. خلاصه اینکه من سیدشهابالدین ۲۲ساله و پریچهر ۱۵ ساله زندگی مشترکمان را با تمام کمو کاستیهایش شروع کردیم و تا امروز باوجود همه سختیها و فراز و نشیبها در تمام مدت در کنار هم بودیم. اما باید تاکید کنم من پایداری این زندگی دوستانه را مدیون همه بزرگواریهای پریچهر هستم. ما هم گاهی به آخر خط رسیدیم اما باز ادامه دادیم! من و پریچهر، لحظات و روزهایی داشتیم که به نقطه صفر رسیدیم.
پریچهر: ما با هم بزرگ شدهایم با گذشت زمان با همه کم و کیف روحیات هم آشنا شدیم. در طول تمام ای سالها زیروبم صدای یکدیگر را به خوبی احساس میکنیم. بنابراین حتی در نقطههایی از زندگی که احساس میکردیم اینجا و اینبار دیگر آخر خط است، همان حس آشنایی که در وجود هر دوی ما بود، مارا به صبر و مدارا دعوت میکرد.
اریا تاک
نظرات شما عزیزان: